سلام علی آقا . امروز دوازدهم آذر . روز تولد دخترمون بود . و من بارها و بارها روزهای انتظار آن سالها را در ذهنم مرور کردم . و تو را یاد کردم . روزهایی که تو نگران حال و روز ما بودی و مدام درخواست مرخصی شهری می کردی و توی اون سرما و یخبندان منطقه با هزار مکافات به شهر می آمدی تا به ما زنگ بزنی .گوشی را که بر می داشتم اول می پرسیدی خبری نیست ؟ و چقدر انتظار پدر برای آمدن پاره تنش دلنشین است . روزی که با خبر بدنیا آمدنش به تمام همرزمانت شیرینی دادی ‌ برای همیشه در ذهن تاریخ به یادگار می ماند روزی که بعد از بیست روز از بدنیا آمدن پاره تن بابا به دیدنش آمدی و اولین اذان و اقامه را در گوشش، زمزمه کردی . روزی که تمام خستگی هایت را با به آغوش،گرفتن عزیز دلت فراموش کردی . رفتی . و نگاه آخرت چون تیری از کمان رها شد و بر دلم نشست . در اولین تولد دخترت . پاره تنت در منطقه بودی وبعد از آن هم سالها و سالها ما از تو تنها یک قاب عکس روی طاقچه د لمان داشتیم .جای خالی ات در دلم درد می کرد . میان عکس های تولد دخترکت . بودن تو یک آرزو بود . آرزویی محال . اما من تو را ثانیه به ثانیه حس می کردم . بوی تو بهترین عطر خانه مان بود . می دانم هنوز هستی و در کنارمان قدم به قدم با مایی . می دانم از گریه هایمان می رنجی و از خنده هایمان می خندی . بخند عزیز دل شاهد . امروز بهترین یادگار تو برای خودش خانمی شده . همانطور که می خواستی . تولد دخترمون مبارکمان باشد . رفیق روزهای خستگی هایم .......