سلام افسون هستم ازیه خانواده ی۶نفره که دوتابرادردارم یه خواهر نجمه گفت بخدامن همه جوره کنارتم هرکاری ازدستم بربیادبرای خوب شدنت انجام میدم به خواهرمم میگم کارهات روانجام بده..گفتم تویه دوست واقعی هستی امامن نمیخوام جراحی کنم یاشیمی درمانی اخرش که مردن پس بذارازقیافه نیفتم بتونم بچه هام روباهمین ظاهرببینم بااین حرفم نجمه دادزددیوانه شدی توخوب میشی چراخودت باختی قرارنیست بمیری وشروع کردنصیحت کردن امامن تصمیمم روگرفته بودم..همون شب بازدل درد امدسراغم انقدرحالم بدبودکه تاصبح بالااوردم ازدردبه خودم میپیچیدم نتونستم برم سرکار..نجمه مدام بهم زنگ میزداماحوصلش رونداشتم گوشیم روخاموش کردم نزدیک ظهردیگه دردم به اوج خودش رسیده بودتحملش واقعاسخت بودگریه میکردم..صدای زنگ دررومیشنیدم اماتوان بلندشدن نداشتم چنددقیقه بعدش صدای نجمه روشنیدم که پشت دراپارتمان بودمیگفت افسون خوبی ترخداجواب بده نگرانتم چراگوشیت روخاموش کردی.. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈