#سرگذشت_مونس
#عاقبت_بخیر
#پارت_نود_هفت
اسمم مونسه دختری از ایران
باحرفهای لیلاترسم ریخت مادرم امدتو
ایندفعه من بغلش کردم باصدای بلندشروع کردم گریه کردن..مادرم قربون صدقه ام میرفت باهام گریه میکرد نمیدونم چقدرتوبغلش زارزدم که اقاجان روبالاسرم دیدم..اونم چشماش خیس اشک بودنشست کنارم میگفت مونس منوببخش من خودم الان دختردارشدم ومیدونم چه ظلمی رودرحق توکردم بیا از سر تقصیرات من بگذر..اون لحظه هیچ کینه ای ازش نداشتم دستاش روگرفتم خودم روانداختم توبغلش چقدردلم امنیت پدرم رو میخواست..ماسه تا ساعتها کنار هم گریه کردیم ازگذشته گفتیم..مادرم گفت مونس امدم ایندفعه درحقت مادری کنم یادکارپروانه افتادم سکوت کردم..قرار بود اونم درحقم مادری کنه..مادرم گفت من درحق تو وپروانه کوتاهی کردم ومیخوام بعدازسرسامان دادن تو با اقات برم سراغ پروانه و هر جور شده ازدلش دربیارم ولی اول میخوام شاهد خوشبختی توباشم اونم بامردی که خودت انتخاب کردی..میخوام حمایتت کنم،،لیلا توحرف مادرم پریدگفت مونس احتیاج به حمایت مالی نداره وبرای خریدن جهیزیه هیچ مشکلی نداره..باتعجب نگاهش کردم من پولی نداشتم چه طوراون این حرف رومیزد...
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد