من ملیحه ۵۷ساله و اهل مشهد هستم کوهی از غم از درمانگاه اومدم بیرون……مثل چی مونده بودم توی گل……حال اون روزمو حتی نمیتونم توصیف کنم…. گیج و منگ بودم و تلو تلو میخوردم……دلم میخواست درد ناعلاجی داشتم ولی باردار نبودم…..همش چهره ی گریون مامان جلوی چشمم بود…. کل مسیر رو اروم اروم و قدم زنان حرکت کردم و با خودم گفتم:انشالله هیچ وقت به خونه نرسم…..ولی رسیدم…… در نهایت با خودم تصمیم گرفتم به مامان چیزی نگم و با ورزش و کارهای سخت و سنگین یه کاری کنم که بچه سقط بشه…….. وارد حیاط که شدم ،، مامان تا منو دیدگفت:چی شد مامان جان!!!!؟؟ با ناراحتی و گرفته بدون هیچ فکر قبلی گفتم:چیزی نیست…دکتر گفت قند خونم تنظیم نیست…… مامان با تعجب گفت:قند خونت تنظیم نیست دیگه چه مدلشه؟؟؟؟دارویی ،،چیزی نداده که بهتر بشی…..؟؟ دکتر چند تا قرص حالت تهوع داده بود همونارو به مامان نشون دادم و گفتم:فقط همین….گفتند زود خوب میشم…… ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈