من ملیحه ۵۷ساله و اهل مشهد هستم من اون شب هراز گاهی به مامان سر میزدم تا ببینم خوابه یا بیدار؟؟؟نمیخواستم صدای مارو بشنو و ناراحت بشه…. بالاخره وقتی ساعت ۳نیمه شب شد خوابمون گرفت…..مریم کنار دختر بهمن خوابید و من هم بلند شدم رفتم حیاط برای سرویس بهداشتی وقتی برگشتم داخل اتاق اول به مامان نگاهی کردم و دیدم اروم خوابیده….. رفتم کنارشو و از صورتش بوسیدم و اروم گفتم:منو ببخش….. مامان یه کوچولو تکون خورد و پتو رو جابجا کرد و دوباره خوابید….. من هم کنارش خوابیدم…… صبح یه لحظه از خواب بیدار شدم و دیدم ساعت ۷صبحه ولی مامان هنوز خوابه….. آخه هر روز آفتاب نزده بیدار میشد و صبحونه اماده میکرد و میرفت نون میخرید…. با خودم گفتم:اشکالی نداره یه روز بیشتر بخوابه…….. اینو گفتم و دوباره خوابیدم…….یک ساعت بیشتر نتونستم بخوابم و دوباره بیدار شدم و دیدم ساعت ۸شده اما مامان همچنان خوابه….. با خودم گفتم:مامان مظلوم من انگار غصه هاش توی این دنیا تمومی نداره….حتما حال و حوصله نداره و میخواهد بیشتر بخوابه….. بعد خودم بسختی بلند شدم چون واقعا کمرم شدید درد میکرد،،،،رفتم زیر کتری رو روشن کردم….. منتظر شدم تا آب جوش بیاد به نیم ساعت نرسیده آب کتری جوشید و چای دم کردم….. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈