نظر با من مباز این‌سان، مپیچ این‌سان به پرهیزم  که تابم نیست تا با وسوسه‌های تو بستیزم لبت زین‌سان که بی‌پروا به مهمانیم می‌خواند سیاوش نیز اگر باشم ز کف رفته‌ست پرهیزم  به این آرامشِ غمناک عادت کرده‌ام دیگر به اغوایی از این‌گونه به طغیان برمَی‌انگیزم  نگاهت راهِ صد صنعان به یک جولان تواند زد که باشم من که با این غولِ زیبایی درآویزم؟! تو از من بگذر ای جادوی چشمِ مار! کز طیفت من آن گنجشکِ مسحورم که نتوانم که بگریزم مرا از تو رهایی نیست تا در پرده‌های جان شباشب با خیالم طرحِ چشمانِ تو می‌ریزم کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇 @shear_farsi