این سینه نیست، مرکز اجماع دردهاست
دیگر قدم خمیدهتر از پیرمردهاست
قلبی شکسته، قامت خسته: تمام من
این شهر بازماندهی بعد از نبردهاست
جان میکَند دلم، همه سرگرم میشوند
چون رقص تاس در وسط تخته نردهاست
طوفان بکن! مرا بشکن! دل نمیکنم
دریا تمام هستی دریانوردهاست
جای گلایه نیست اگر درد میکشم
صد قرن آزگار، همین رسم مردهاست...
#حسیندهلوی
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi