خسته ام از همه اِبرازِ پشیمانی ها میخورم چوب از این تَرکه ی نادانی ها هر چه پُل پشت سرم بود خرابش کردم حال من ماندم و این وسعت ویرانی ها قفس نفس مرا از نفس انداخته است بال و پَر بسته ام و همدمِ زندانی ها عُمرِ من سر شده و معصیت اندوخته ام بندِ پایم شده این بی سروسامانی ها گوشِ من کَر شده و غرقِ گناهان شده ام با خودش برده مرا سیل هوسرانی ها پایِ این توبه ی من مُهر قبولی نخورد ضامنم گر نشود شاهِ خراسانی ها 🔸شاعر: _____________________________ 👉 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7