آنقـدر نیامـدی دل مادر سوخت در آتش هجران جگر نوکر سوخت آقای حـریمِ آسـمانی کـریم برگرد که از عطش لب دلبر سوخت صد بار مُرور کـرده ای آن دم را که کام و لب و لَعْلِ علی اکبر سوخت آتش به دلت حـرمله با تیرش زد تیر آمد و حلقوم علی اصغر سوخت قـلب حـرمِ شاه و رباب و زینب با دیدن مشک ساقی لشکر سوخت ارباب تـَهِ گودی خاک و خون بود در زیر فشار خنجری حنجر سوخت با قصّه یِ دست و پا زدن در گودال دیـدند رویِ تَلِّ بلا خواهر سوخت مانده بدنی به خاک داغِ صحرا در شعله حرم به نیزه مویِ سر سوخت آنقـدر نیامـدی حـرم غارت شد گوش گل شاه و دامن و معجر سوخت http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7