از میخ، خون جاری شد و دیوار لرزید عرشِ خدا در کوچه‌ها انگار لرزید روزی که ناموسِ خدا، نقشِ زمین شد در اوجِ غربت، مخزنِ اسرار لرزید از ناله‌ی پشتِ درِ یک قد خمیده چشمِ بشر، با حالتی خون‌بار لرزید یک‌بار سیلی خورد زهرا، در ازایش هِی شانه‌های حیدرِ کرار لرزید هم روز گریان بود، هم شب، در مصیبت آن چشم‌های دائما بیدار لرزید دیدند مردم موقعِ غوغای کوچه شیرِ دلیرِ عرصه‌ی پیکار لرزید جریانِ آن قامت‌کمان، واژه به واژه در آسمانِ ابریِ اشعار لرزید 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7