بنظرمن وقتی خدا خواست یه موجود خستگی ناپذیر رو خلق کنه اولین چیزی که به ذهنش خطور کرد زن بود موجودی که از ساعت شیش صبح تا ده شب سرکارباشه،تایم استراحتشم بدوئه دنبال خریدا که توخونه چیزی کم نیاد،سرراهشم اقساطشو پرداخت کنه،جای پارک پیداکردنم که مصیبتای خودشو داره وخلاصه بعدازکلی دوندگی وقتی رسید خونه تازه کارای خونه شروع بشه،درحین جاروزدنو ظرفای وعده ی قبلی شستنم یه دستشم به پخت و پز باشه، درهمین حینم وضوشو بگیره که نمازشو سریعتر بخونه وگوششم پر از غرغر کردن بچه ها که حسابی گرسنشون شده ومابینشم دارن باهم سروکله میزنن اونم با صدای بلند لباسشوییم که تایمرش خاموش میشه وباید لباساروهم بندازه روطناب (قربون خدابرم تراکتور آفریده) جسم که هیچی مغذشم پراز فکره فکرِ اینکه چجوری سفارشای فرداروتاصبح آماده کنه،یه تعداداز کارو برداشته آورده خونه تابعد از شام بره سروقتشون،شاید تادمدمای صبح طول بکشه،وکل وقتی که می‌تونه استراحت کنه وبخوابه دوسه ساعته کم کم انرژیش که میخواد تحلیل بره،فکر یه نسکافه بزنه به سرش تابتونه به زور نسکافه یاقهوه خودشو سرپانگه داره،آهاگفتم پا،کف پاهاشم که زق زق کنه ازدرد.وتقریبا همه ی روزای هفته به این شکل باشه جواب همه رو هم باید بده همه ازش شاکی باشن بچه یه جور همسر یه جور محل کار یجور محیط دانشگاه یجور خونواده ی خودشم یجور مادرش تماس بگیره که باطعنه بگه یه سراغی ازمانگیری تقریبا همه ازاین موجود شاکین که چرا به قدرکافی بهشون رسیدگی نمیشه من نمی‌دونم باید به چندهزارتیکه ی دیگه تبدیل بشه تا ینفر فقط یک نفر یک تشکر خشک و خالی ازش بکنه (زن ها تراکتور نیستند)