بین این هلهله تنها شده باشی،سخت است یار و همراهِ غزل ها شده باشی سخت است هر چه با رود دوی،باز به دریا نرسی مایه ی خنده ی دریا شده باشی سخت است همه از هر طرفی بر تو کنایه بزنند از غم و درد،سراپا شده باشی سخت است همه با دست،تو را تیرِ اشارهِ بزنند! هدفِ قابِ تماشا شده باشی سخت است یوسفی نیست که دستم بدهم بر دستش همچو پیریِّ زلیخا شده باشی سخت است درد من مرهمی از جنسِ رفاقت میخواست سال ها غرق تمنا شده باشی سخت است!.. ای خدا این گرهِ کور مرا بازش کن اینچنین غرق معما شده باشی سخت است ✍محمد ثاقبی