✍️فریدون مشیری 🌹«من معلّم هستم» زندگی ، پشت نگاهم جاریست سرزمین کلمات ، تحت فرمان منست قاصدک های لبانم هر روز سبزه ی نام خدا را به جهان می بخشد 🌷«من معلّم هستم» گرچه بر گونه ی من سرخی سیلی صد درد ، درخشش دارد آخرین دغدغه هایم اینست : نکند حرف مرا هیچ کس امروز نفهمید اصلاً؟ نکند حرفی ماند؟ نکند مجهولی روی رخساره ی تن سوخته ی تخته سیاه جا مانده ست؟ 🌹«من معلّم هستم» هر شب از آينه ها می‌پرسم : به کدامين شيوه؟ وسعت ِيادِ خدا را بکشانم به کلاس؟ بچه ها را ببرم تا لب ِدرياچه یِ عشق؟ غرق ِدریایِ تفکّر بکنم؟ با تبسّم يا اخم؟ با یکی بود و نبود، زیر یک طاق کبود؟ یا کلاغی که به خانه نرسید؟ قصّه گویی بکنم؟ تک به تک یا با جمع؟ بدوم یا آرام ؟ 🌷«من معلّم هستم» نيمکت ها نفس گرم ِقدم‌هایِ مرا می‌فهمند بال هایِ قلم و تخته سياه رمز ِپرواز ِمرا می‌دانند سيب ها دست ِمرا می‌خوانند.... 🌹«من معلّم هستم» درد ِفهميدن و فهماندن و مفهوم شدن همگی مال من است.... @shekarshekankanoon