﷽ شکایت می کند پایم چرا اینقدر مهجور است چرا امسال از پروانگی دیوانگی دور است شکایت می کند دستم که دستش آه، کوتاه است ضریحی را که می گیرد فقط یک حلقه از آه است شکایت می کند گوشم که نشنیده ست فریادت چرا پرتم چرا پستم چرا کم می کنم یادت شکایت می کند چشمم ز بَختش سخت دل گیر است نشد مستی کند آخر دگر از جان خود سیر است شکایت می کند آغوش از معشوق خود خالی ست چه بی روح ست هر لحظه عجب امسال بد سالی است شکایت می کند جسمم که دور از موج دریاهاست نجف تا کربلا فوجی که در این جاده ها برپاست خدا را شکر از اعضا که هر یک شِکوِه ای دارند فقط این دل، تپش هایش زیارت نامه می خوانند به گِل مانده ست پاهایم نشد تا اربعین آیم حسینی تا شود قصدم حسینی تا شود پایم سه ساله خوب می دانست از ناله نشد آرام که آرامش فقط آنجاست از معشوق گیری کام ✍مجیدطاهری  ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈