بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم دیده‌ام گاهی در تب ماه می‌آید پایین می‌رسد دست به سقف‌ ملکوت دیده‌ام سهره بهتر می‌خواند گاه زخمی که به پا داشته‌ام زیر و بم‌های زمین را به من آموخته است گاه در بستر بیماری من حجم گل چند برابر شده است و فزون تر شده است قطر نارنج شعاع فانوس و نترسیم از مرگ مرگ پایان کبوتر نیست مرگ وارونه یک زنجره نیست مرگ در ذهن اقاقی جاری است مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد مرگ در ذات خوش دهکده از صبح سخن می‌گوید مرگ با خوشه انگور می‌آید به دهان مرگ در حنجره سرخ-گلو می‌خواند مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است مرگ گاهی ریحان می‌چیند مرگ گاهی ودکا می‌نوشد گاه در سایه نشسته است به ما می‌نگرد و همه می‌دانیم ریه‌های لذت پر اکسیژن مرگ است...! در نبندیم به روی سخن زندهٔ تقدیر که از پشت چپرهای صدا می‌شنویم پرده را برداریم ؛ بگذاریم كه احساس هوایی بخورد بگذاریم بلوغ زیر هر بوته كه می‌خواهد بیتوته كند بگذاریم غریزه پی بازی برود كفش‌ها را بكند و به دنبال فصول از سر گل‌ها بپرد بگذاریم كه تنهایی آواز بخواند چیز بنویسد و به خیابان برود ... ساده باشیم ساده باشیم چه در باجهٔ یک بانک چه در زیر درخت ! 📜 @sheraneh_eitaa