خبری نیست که من سر به گریبان بردم سوز سرد تن خود را به زمستان بردم روح یخ کرده که در باور پوشالی بود بارها پرسه زنان محضر شیطان بردم روز من تا خود شب مشغله با ابلیس است نعش خود را، هوسم را چه هراسان بردم نقطه چین، بین الف تا ی من فاصله داشت مشق هر فصل خطا را به دبستان بردم فکر درگیر چراها پر تشویشم کرد مرگ یا زنده به گوری، سرِ بی جان بردم عطشی می کشدم سمت غزل در پی عشق این قدم ها به سراب است شتابان بردم دست من پیش کسی هیچ زمان نیست دراز کاسه را محضر سلطانِ خراسان بردم..... 📜 @sheraneh_eitaa