💠 | سعید مبشّر ...و صبح و ظهر و عشا می‌وزد به خاطر تو خوشا به حال نسیم این همیشه زائر تو کنار چشمه، تیمم کمال بی‌عقلی است مگر بهشت طلب می‌کند مجاور تو به رنگ نور خیابان کشیده‌ای تا عشق که راه را نکند گم نگاه عابر تو به « لا یمسه الا المطهرون » سوگند که جز امام نباشد کسی مفسر تو شبیه کوزه‌ای از رودخانه پر برگشت دو دست خالی‌ام از سمت لطف وافر تو دوباره گونه‌ی قم خیس شد که در شانت سروده‌اند غزل ابرهای شاعر تو جهان حاضر و غایب دو روی یک سکه‌ست که عطر فاطمه دارد شکوه ظاهر تو به وصف گنبد و گلدسته، ای قلم! خوش باش که نیست در خور حضرت زبان قاصر تو ✍️ سعید مبشر 🔆 به « کنگرۀ آفتاب » بپیوندید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/578945437C4535eaabc2