دوستت دارم و به غیر از شعر نیست راهی برای اثباتم عشق گاهی فراتر از آنست که بگنجد میان ابیاتم عمر صد مثل من بسر آمد این غم وحشیانه رام نشد این چه اقلیم رازخیزی بود کشف این سرزمین تمام نشد در دل من در این خزینه‌ی عشق هیجانی ست بی حساب ای دوست من چو خاک کویر تشنه و تو می چکد از لبت شراب ای دوست خوب شد مثل لیلی و مجنون نیست امکان وصل ما را هم می‌کند صدق مثل هر جایی دوری و دوستی در اینجا هم چه کسی گفته بود برگردی وقت رفتن به من نگاه کنی در همان چند لحظه ی کوتاه روزگار مرا سیاه کنی؟ چاره‌‌ای نیست ای محال بزرگ بی تو با روزگار خواهم ساخت هرچه که دارم و ندارم را در همین یک قمار خواهم باخت لوک مستم من و سبک شده است بار این عشق اگرچه سنگین است غم قلبم قرین خوشحالی ست تلخی انتظار شیرین است