بانوی شعرهای پر از های‌وهوی من مطلع‌نشینِ دورتر از آرزوی من امشب ردیف این غزل آئینه‌دار توست بنشین کنار قافیه‌ها روبه‌روی من دارم درون قاب خودم خاک می‌خورم دستی بکش به شیشه‌ی بی‌رنگ‌وبوی من در سردسیر ثانیه‌ها با هوای تو سرگرم واژه‌هاست لبِ گفتگوی من راهی نشست زیر قدم‌های رفتنت راهی که بست بعدِ تو راه گلوی من چشمان سرخم آخرٍ سر روسفید شد می‌رفت اگرچه پشت سرت آبروی من! "...رفتی". چقدر ساده و اصلا بعید نیست روزی "نهاد جمله" بیاید به‌سوی من ... @Shere_naab