یار ما در تار مویش صد غزل آورده بود ای بنازم در لبش ده من عسل آورده بود نوش دارو شربتی از شهد لب بر درد من آنقدر سرخوش شدم گویا امل آورده بود روسری وا میکند دل را ز جایش میکَند من فدا بر خنده اش بر من بغل آورده بود چون پریشان میکند گیسوی پرپیچش به رخ تا ببافد زلف خود بر من جدل آورده بود مو به مو دیوانه ام می ساخت او با موی خود چون که با زنجیر زلفش راه حل آورده بود روزها در آرزو بر دیدنش تا شب شود شب به شب با جام می بر من اجل آورده بود عشق را در چشم عاشق دیده ام چون کور  شد عاشقی را در دلش او از ازل آورده بود ◂•❈• •❈• •⊱🌺⊰• •❈• •❈•▸ @Shere_naab ◂•❈• •❈• •⊱🌺⊰• •❈• •❈•▸