سرِ گیسوی تو در مشت گره خوردهی باد
خبر از خانهی ویرانشده در مه میداد
من همان نامهی نفرین شده بودم که مرا،
بارها خط زد و تا کرد ولی نفرستاد ....
داس بر ساقهی گندم زدی و بیخبری
آه یک مزرعه در پشت سرت راه افتاد ...
هر چه فریاد زدم، کوه جوابم میکرد
غار در کوه چه باشد؟! دهنی بی فریاد ...
داشتم خوابِ شفایی ابدی میدیدم
که تو از راه رسیدی مرض مادرزاد ....
بغض من گریه شد و راه تماشا را بست
از تو جز منظرهای تار ندارم در یاد .....
#احسان_افشاری
#شعرکده
@sherkade_mgh