ای بی تو دل تنگم بازیچه ی توفانها چشمان تب آلودم باریکه ی بارانها مجنون بیابانها افسانه ی مهجوری است لیلای من اینک من... مجنون خیابانها آویخته دردم ، آمیخته ی مردم تا گم شوم از خود گم ، در جمع پریشانها! آرام نمی یارد ، گویی غم من دارد آن باد که می زارد در تنگه ی دالانها با این تپش جاری ، تمثیل من است آری این بارش رگباری ، برشیشه ی دکانها با زمزمه ای غم بار ، تکرار من است انگار تنهایی فواره ، در خالی ِ میدانها در بستر مسدودم با شعر غم آلودم آشفته ترین رودم در جاری انسانها ! دریاب مرا ای دوست ای دست رهاننده تا تخته برم بیرون از ورطه توفانها... ♡ «✓@sherkadehoshag))