خسته‌بودیم و زخمی و بی‌تاب، اوجِ بی‌رحمی زمستان بود روز‌‌ها آه بود و شب‌ها سوز، عمرِ دی‌ماه رو به پایان بود صبحِ یک جمعه بینِ اشک و دعا، خبری تلخ از عراق رسید نیمه‌شب در ضیافتی خونین، زائری از دمشق مهمان بود روی زانوی سیّدالشّهدا، داد آرام جان ابومهدی روح آرامِ حاج‌قاسم نیز، در هم‌آغوشی شهیدان بود اشک و لبخند با شهادت و فتح، رازِ اعجازِ حاج‌قاسم شد نقشی از خونِ سرخِ سلمان‌ها، روی انگشترِ سلیمان بود فتحِ‌ عین‌الاسد به‌ غرّشِ‌ خشم، لشکرِ ۲۵ میلیونی قصّه‌ی آتش و هواپیما، امتحاناتِ سختِ ایران بود نفسِ شهر بند آمده بود، از ترافیک و دود و فتنه و ننگ شهر با سرفه‌های پی‌در‌پی، سخت چشم‌انتظارِ باران بود ناگهان از ستادِ استهلال، خبر آمد که ماه در راه است ظهرِ جمعه امامِ آرامش، در مصلّای شهرِ تهران‌ بود محمّد عابدینی ۲۶ دی ۱۳۹۸ #آرامش_امت #نماز_جمعه #امام_خامنه_ای