آسمان چهره اش پریشان بود
بغض یک ابر ناگهان ترْکید
گریه کرد و شمیمِ خاک ِتر
از زمین تا دل فلک پیچید
باد با خشم، خوشه هایی را
با خودش میکشید و هی می گفت
"لعنتِ حق به تیغِ غفلت که
باز با دسته ی هوس شد جفت"
ماه تا فرقِ مرتضی را دید
تیره شد ،رنگِ غم هویدا شد
نور سیمای مرتضی اما
نورِ غالب به هر دو دنیا شد
انعکاسِ صدای مرغابی
روزگارِ عجوزه را پر کرد
هر زمان نام کوفه که آمد
ذهن ،محراب را تصور کرد
مسجد شهر با خودش میگفت
کاش اکنون،زمان توقف داشت
کاش میشد که مسجدی چون من
در زمین و زمان تصرف داشت
شاه در کنجِ مسجدِ کوفه
با خدای کریم خلوت کرد
از سحر تا طلوعِ فجرِ چرخ
مرتضی یار را عبادت کرد
دست تقدیر کار خود را کرد
رکعتِ دوم نمازش بود
گفت تسلیمِ امرِ حق هستم
حجتش زخمِ فرقِ بازش بود
مرتضی پیش فاطمه می رفت
رستگاری نصیبِ حیدر شد
شاهِ دین در جهانِ برزخ باز
همدمِ آیه های کوثر شد
سجاد بادی
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@Sheroadab_alavi