می رود شب، باز هم خورشید پیدا می‌شود عاشقی سرلوحه‌ی درس الفبا می‌شود شب بساط کج دلی های خودش را می‌برد ماه، در قاب نگین خود چه زیبا می‌شود یک نفر جا مانده از نسل غیور آفتاب ضامن سرسبزی و احیای گلها می‌شود من یقین دارم که صبح واقعی دیدار اوست در کنار خنده‌ی او صبح معنا می‌شود عشق او تنها دلیل زنده بودنهای ماست دلهره در محضر او دل تسلا می‌شود