سیه ابری چو زلف تار یلدا کشیده چادر خود را به هر جا خزان پر ریخته بر گلشن حُسن پریشان می کندگلزار طاها شکسته ساقه ی ترد گل یاس خمیده قامت سرو دل آرا نمی آید صدای شیون و درد دگر از کلبه ی احزان زهرا ز در حنانه بالا رفته تا عرش ز پشت در بود دودی هدیدا فدک تاج و نگین ملک شاهیست که غاصب می برد آن را به یغما شهید خط خونین ولایت که جان را می کند بر دوست اهدا نمی جویم مزار و بارگاهش مگر در قلب هر مشتاق شیدا علی بی فاطمه یک کوه ماتم و زهرا بی علی تنهای تنها