نه مثل کوه محکمم،نه مثل رود جاری ام نه لایقم به دشمنی ،نه آنکه دوست داری ام . تو خسته ای و خسته تر،منم که هرز میروم تو از همه فراری و من از خودم فراری ام . زمانه در پی تو بود و لو ندادمت ولی مرا به بند میکشد به جرم راز داری ام . شناختند عامیان، من و تو را به این نشان تو را به صبر کردندت،مرا به بی قراری ام . چقدر غصه میخورم که هستی و ندارمت مدام طعنه میزند به بودنم، نداری ام .