اسمش آقا سید حسن بود سالها بود که نجف نشین شده بود و زیر سایه یعسوب الدین درس و بحث داشت . .تعریف میکرد که روزگارِش رو به سختی میرفت رو به بی طاقتی می گفت قرارگزاشتم تا چهل روز برای امام زمان عریضه بنویسم و هر روز تکرار کنم همان عریضه را یا میندارم به اب روان یا میزارم کنج اتاق . . ۴۰ رروز گذشت و سید حسن فراموش کرده بود که روز چهلم رسیده . . کنج حجره تنها بود دید صدایی از پشت سر میگه اقای آقا سید حسن ! . . نگاه به در حجره انداخت در بسته بود و کسی هم در حجره نبود گفت قطعا این خیاله ... . مدتی گذشت . که باز از پشت سر صدا آمد اقای اقا سید حسن پسر اقا سید حسین گفت قطعا دیگه خیال نیست وقتی اسم پدرم رو میدونه برگشت به سمت صدا کسی رو نمیدید . . کسی رو نمیدید اما میشنید . صاحب صدا ادامه داد شما گمان میکنید ما از حال شما مطلع نیستیم؟ ! شما خیال میکنید ما نمیدانیم شما در چه حالی هستید ؟! میگفت همین که این سخن را شنیدم حاجتم رفع شد وانگار که دیگر هیچ حاجتی ندارم و نداشتم ..... . . پ.ن= به نقل از آقای بهجت . . پ.ن: در حیرتم که عشق از آثار دیدن است ما کور های ندیده چرا عاشقت شدیم . پ.ن: عکس. بخشی از نامه آقا به شیخ مفید . . کاش صدایی نامه ای اشاره ای حتی توبیخ و تنبیه ای از سمت شما به ما میرسید که با جون دل باور کنیم میبینید و میشنوید حالات و کلمات ما رو راستش را بخواهید باور داریم اما یقینمون ۱۰۰ در صد نیست . . کم داریم شما رو خیلی ....... @sheydayiiiii