أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ وَأَنْتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ . و اِشارَت الی قَلبهِ .... . . قسم می‌خورم به این شهر درحالی که تو در آن جای داری سوره‌ی بلد، آیه‌ی ۱ و ۲ . . قلب هر‌انسان، شهری کوچک است که روزها و شب‌های بسیاری را پشت سر گذاشته . سختی‌های فراوانی را دیده و شادی‌های بی‌اندازه‌ای را با تمام وجودش حس کرده است . شهر قلب‌های ما گاهی شب‌هایی روشن و چراغانی دارد و گاهی شب‌هایی تاریک . گاهی بامدادی مه‌آلود دارد و گاهی صبحی آفتابی . . در شهر قلب ما باران و برف می‌بارد، جوانه می‌روید. . گاهی کسی با قدم‌های شاد و بلند می‌دود و گاهی عابری در آن آوازی غمگین می‌خواند . . همه‌ی این شهرها را تو خلق کرده‌ای! . بعد با ظرافتی ماهرانه به آن‌چه در آن‌هاست جان داده‌ای . در آسمانش روح دمیده‌ای تا ببارد . در زمینش روح دمیده‌ای تا جوانه بزند . و در هوای شهر، امید دمیده‌ای تا در سخت‌ترین و دل‌تنگ‌ترین روزها هم ادامه بدهیم.... . و وای از آن شب و روز های سخت که بر قلب ها گذشت ... . و بعد شهر را به ما بخشیده‌ای . تو اجازه دادی هرکس تا حدی بتواند از شهرش آن‌طور که دوست دارد مراقبت کند . . می‌خواهیم آن را سرشار از نور کنیم؟ . می‌خواهیم در آن بی‌وقفه باران ببارانیم؟ می‌خواهیم در گلدان‌های پشت پنجره‌هایش . کنار بذرهای گل‌های رنگارنگ، امید و شادی و مهر بکاریم؟ . ‌ تو به ما اجازه می‌دهی همانی را انجام بدهیم که می‌خواهیم..... . .