و ريشه حضورش، خودش است. ولي در ظهور، به صفات تجلّي دارد. صفات او تعيّنات اويند. صفات او، تشخّصات او ميباشند. حق در هر صفتي با تمام ذات حضور دارد. ولي هر صفتي از او جلوه و كمالي از اوست. در عوالم هم كه او حضور بيواسطه دارد. ظهور او از خود اوست. ولي به مظهر تجلّي يافته است. خودش علّت حضورش است. خودش علّت ظهوراتش است. خودش علّت فعّال بودناش است. خودش علّت مدّبر بودن است. نتيجه اينكه او حاضر در ظاهر و باطن است. تمام ظواهر و بواطن را يكجا و يكسان احاطه كرده است. تاروپود عالم غير از حضور و ظهور او نيست.
🔸
🔻 57- هر مجرّدي دو نوع حضور و دونوع ظهور دارد. يكي حضور براي خود و يكي حضور براي غير خود يعني؛ هر مجرّد حاضر در ذات (براي خود) و صفات (خود) و افعال (براي غيرخود) ميباشد.
مجرّد عين حضور است. و به بياني تجرّد مساوق و مساوي حضور است. آن كه مجردتر است حاضرتر است. هيج شأني و بعدي از موجود مجرّد براي خودش غائب و مجهول نيست. زيرا مجرّد اجزاء ندارد. كه، يك جزء از جزء ديگر غافل باشد بلكه به جهت بساطت، وجود جمعي و حضور جمعي دارد. همه يك حقيقت مجرّد، يكجا نزد خودش است.
و هر قدر موجود به مادّيت بيشتر نزديك باشد. غيبت و غفلت او بيشتر است. زيرا موجود مادي اجزاء و زوايا و حاشيه و گوشهها دارد. و هر جزئي نزد جزء ديگر حضور ندارد. زيرا هر جزء محدودّيت مكاني از جهت طول و عرض و عمق دارد. و اين عدم حضور هر جزء باعث غفلت همه اجزاء يك مركّب مادي از همديگر ميباشد. لذا موجود مادّي عين غفلت از خود وعين جهل به خود است. البتّه اين قاعده در دستگاه حكمت است.
ولي در عرفان هر موجود را عرفا داراي درك و شعور ميدانند. و موجودات مادّي را داراي علم نازل و محدود، ميدانند.
در هر صورت علم موجود مادّي به اندازه علم موجود مجرّد ظهور ندارد. باتوجّه به اين اصل نفس به جهت مجرّدبودن نحوهاي از حضور را براي خود دارد. و اين حضور است كه باعث علم به خود ميشود. و از طرفي چون بدن و قوا هم نزد نفس حضور جمعي به وحدت دارند. نفس به قوا، هم عالم خواهد بود. پس نفس در مقام تكوين هيچگاه از خود غفلت ندارد. نسيان ندارد، هميشه ميداند كه خودش، خودش است.
نفس براي غير خود هم، به اندازه وسعت خود، حضور اطلاقي دارد. و از طرفي هر مجرّد دو نحوه ظهور دارد. ظهوري براي خود (لنفسه) و ظهوري از خود، در خود (فينفسه، من نفسه) و يك نحوه ظهور و تجلّي براي غير خود (لغيره)، هر مجرّد و بلكه هر موجود اعم از مادّي و مجرّد، منفك از ظهور نيست. وجود مساوق با ظهور است. آنكه وجودش شديدتر است ظاهرتر است. و آنكه وجود ضعيفي دارد. ظهور ضعيفي هم در ارائه كمالات دارد.
اگر به دقّت اين امور را بررسي كنيم. خواهيم فهميد. كه؛ حق هم عين حضور و عين علم به خود و به عالم است. چون همه عالم نزد او به كليّت و بساطت و وحدت قاهره حاضر است. علم به عالم دارد، به طور گسترده، چون تمام وجود حق نزداش حاضر است. لذا حق به هيچ نحو از ذات خود غفلت ندارد. نسيان و فراموشي ندارد. زيرا عين علم است. يكپارچه ادراك خود را ميكند. بر مبناء اين وسعت علم به ذات خود، خطا ندارد. و از طرفي عين ظهور و انكشاف براي ذات خود است. براي خود يك نحوه تجلّي دارد. براي غير خود هم تجلّي دارد. كه همان عالم است.
🔸
🔻 58- هر قدر نفس ناطقه به عالم غيب كه اصل و ريشه آن است. نزديكتر شود. و به عبارتي مجرّدتر شود، و مراتب عالّيه تجرّد را طي كند. حضورش بيشتر و غيبتش از عالم و خود كمتر ميشود. به هر حال تجرّد و حضور مساوي و مساوق ميباشند. آن نفسي كه مجرّدتر است. حاضرتر است. و آنكه حاضرتر است، عالمتر است. بدن و قواي ادراكي هر كدام نحوهاي از حضور را دارند. نفس هم بطور طبيعي مرحلهاي از حضور را دارد. قوا چون غيرمادّياند نسبت به بدن مجرّداند. و لذا حضور كاملتري دارند.
خود قوا نسبت به هم درجه وجودي متفاوت دارند. و به اصطلاح تشكيكياند، به همين خاطر درجات حضور متعدّد دارند. به طوري كه در ميان قواي احساسي قوّه بينائي و شنوائي نسبت به قواي شامه، ذائقه و لامسه درجه بالاتري از تجرّد را دارد. قوّه خيال درجه تجرّد مثالي را دارد. پس نسبت به قواي احساسي حاضرتر است. و لذا علم بيشتري دارد.
قوّه عاقله درجه تجرّد عقلي را دارد. و وجودش نسبت به ادراك خيالي و احساسي كاملتر است. پس حضور قويتر دارد، بنابراين ادراك عقلي كاملتر و همهجانبهتر از ادراك خيالي و حسي است. تا آنجا كه به خودنفس ميرسيم. كه از تمام قواي خود حاضرتر است. زيرا درجه وجودي نفس از قوا بالاتر است. و نفس عليّت نسبت به مجموعهآنها دارد.
پس وجود بالاتر، تجرّد بالاتر و در نتيجه حضور كاملتر وارد. و با حضور كاملتر ادراك قويتر حاصل ميشود. پس هر قدر به ادراك خود نفس بدون واسطه قوا نزديكتر شويم (درك حضوري كه ربط حضوري به معلوم است) علم خالصتر و همه جانبهتر خواهد بود. چون حضور قويتر است.