• شرایط سخت که می‌شد، خدا خودش دلداری‌اش می‌داد. برایش به روز و شب قسم می‌خورد که تنهایش نگذاشته و از او ناراحت نشده.  و الضّحی، و اللّیلِ اِذا سجی، ما ودّعک ربّک و ما قلی. (ضحی/1-3)   نازش را می‌خرید. عزیز بود برایِ خدا. به او می‌گفت آن‌قدر به تو عطا می‌کنیم که راضی بشوی؛  لسوف یُعطیک ربّک فترضی.(ضحی/5)   از اخلاقش به وجد می‌آمد؛  اِنّک لعلی خلُقٍ عظیم. (قلم/4)  به جانش قسم می‌خورد؛ لعمرک...(حجر/72)  گاهی با رمزهایی با او حرف می‌زد. رمزهایی که هنوز هم فقط میانِ خدا و رسول مانده؛ الف، لام، میم. کاف. هاء، یا، عین، صاد. عین، سین، قاف... نگرانش می‌شد؛  لعلّک باخع نفسک اَلا یکونوا مؤمنین. (شعراء/3)  غصه‌اش را می‌خورد؛  ما انزلنا علیکَ القرآن لتشقی. (طه/2)  می‌گفت که هوایش را دارد؛ انّا کفیناکَ... (حجر/ 95)  تعریفش را پیش مؤمنین می‌بُرد تا قدرش را بدانند؛   عزیزٌ علیه ما عنتُم حریصٌ علیکم. (توبه/ 128) گاهی فکر می‌کنم همه‌ی این‌ها خیلی هم غریب نیست وقتی محمّد(ص)، فقط رسولِ خدا نبود، حبیبِ خدا بود. همه‌ی این نازکشیدن‌ها و نازخریدن‌ها فقط از محبّی برای حبیبش برمی‌آید. این روزهای آخر صفر باید بنشینیم و عزایِ فقدانِ مردی را بگیریم که عزیزکرده‌ی خدا بود.