یوسف به بوی پیرهنت ، مُرد و زنده شد یعقوب ِ پیر ، از مِحنت ، مُرد و زنده شد آدم شنید مقتل طف را ، همان که بود ... گریه کننده ی ِ کهنت... مُرد و زنده شد از روضه ی عطش ، زکریا شکسته گشت یحیی که بود سینه زنت مُرد و زنده شد «یا دَهر ُ اُف ً »... از غم دنیای بی وفا... زینب شنید این سخنت ، مُرد و زنده شد تو زیر تیغ ، بودی و مادر نفس برید ... از طرز دست و پا زدنت ، مُرد و زنده شد آتش گرفت ، خیمه و تو پلک ِ نیمه باز معراج ِ نفس ِ مطمئنت مُرد و زنده شد نای ِ تو خوب شد که « اُخَّـی َ ِالَّـی » گفت خواهر برای ِ گم شدنت ، مُرد و زنده شد با بوریا ، شدی کفن و بوریا خودش ... بر داغ ِ جسم بی کفنت ، مُرد و زنده شد شاعر: