توی بازار گروسی شهر بیجار، با یکی از اهل تسنن بازاری، درباره اربعین صحبت کردم.
در واقع ایشون شروع کرد و وقتی فهمید راهی پیاده روی اربعینم گفت از نظر من کار مسخرهایه. اربعین و عزاداری یه سال دو سال، نه این همه!
به قیافهش نمیخورد آدمی باشه که جنسش خراب باشه. نگاهش واقعا پر از سؤال بود.
بهم گفت ترکی که اینقدر ارادت داری؟
گفتم مگه ارادت ترک و فارس میشناسه؟
گفت آخه ترکها معمولا این مدلی ارادت دارن که پا میشن توی این گرما میرن پیاده روی اربعین.
ته دلم به ترکها حسودیم شد!
لبخندی زدم و گفتم تا حالا برات سوال نشده چرا این همه آدم پا میشن میرن؟
گفت همینش مسخره س.
گفتم خب چون امام حسین رو دوسش دارن!
گفت آدم عزیزترین اطرافیانش رو هم از دست میده بعد از چند وقت دیگه براش طبیعی میشه و عادی.
گفتم نه!
خندید و سرشو به نشونه تأسف تکون داد.
گفتم مادر من چند وقت پیش از دنیا رفت.
اما داغش نه کهنه میشه، نه کم میشه، نه سرد میشه و نه فراموش میشه. اینو همه مادر از دست داده ها میدونن. مخصوصا وقتی مادر خوبی رو از دست میدن.
همین الان اگه دربارهش حرف بزنم، میتونم ساعتها بلند بلند گریه کنم.
رفت تو فکر.
گفتم مادر از دست دادی؟
گفت نه.
گفتم خدا مادرتو حفظ کنه.
هر چه قدر عزیزِ آدم، عزیزتر باشه و آدم خوبیاشو بیشتر بشناسه، داغش دیرتر سرد میشه و گاهی اصلا سرد نمیشه.
گفتم یه سوال بپرسم؟ رک جواب بده!
گفت بگو
گفتم الان از توی حرفام متوجه شدی مادر من تازگیا از دنیا رفته...
وژدانا ناراحت شدی؟
گفت نه!
گفتم حق داری. چون نمیشناختیش! چون عزیز تو نبوده. منم عزیز تو نیستم.
گفت آره.
گفتم قضیه اربعینم همینه.
جسارت نمیکنم ولی نمیشناسی امام حسین رو. که اگه بشناسیش و میزان خوبیاشو و اهمیتش در عالم و عمق فاجعه کربلا رو میشناختی و درک میکردی، الان تو هم همه زندگیتو تعطیل میکردی میزدی تو دل گرما...
سرشو انداخت پایین...
آدم ذات خرابی نبود.
یکم فکر کرد.
بعد گفت آره. شاید حق با توئه. حسین رو نمیشناسمش. در واقع اصلا نمیشناسمش!
گفتم ایشالا خدا معرفت و شناخت حسینش رو بهت هدیه بده، به حرمت همین چند لحظهای که به حسین و شناختش فکر کردی و دنبال حقیقت بودی...
ــــــــــــــــــــــــــــــ
محبت، در نتیجه شناخت حاصل میشه...
✍️ علی زکریایی
ــــــــــــــــ
👈پاسخبهشبهاتفــجازی👇
🆔
@Shobhe_ShenaSi