وقتی سوت آمار به صدا در می آمد، هر کس مشغول هر کاری بود، می بایست از آن کار دست می کشید و سر صف آمار حاضر می شد. مشغول اصلاح سر یکی از بچه ها بودم. دور سرش را کاملاً اصلاح کرده بودم و داشتم مقدار مویی راکه روی پیشانیش بر جا مانده بود، کوتاه می کردم که صدای سوت آمار، فضای اردوگاه را پر کرد. مستأصل مانده بودم که چه کنم. اگر می ماندم و ادامه می دادم، شکنجه و کتک انتظارم را می کشید و غیر این صورت تمسخر و استهزای این برادرمان از سوی سایرین حتمی بود. پس گفتم بنشین تا اصلاح سرت تمام شود؛ اما خودش نپذیرفت و اصرار کرد که برای آمار برود. من هم به ناچار دیگر اصرار نکردم. دقایقی بعد صدای خنده ی بچه ها، فضای اردوگاه را پر کرد. سربازها و نگهبان ها نیز می خندیدند. یکی از نگهبانان رو به آن برادر عزیزمان کرد و با تحکّم پرسید: این چه وضعیتی است؟ و او در پاسخ با شجاعت گفت: وقتی بدون هیچ مقدمه و وقت و زمان مشخصی سوت آمار را می زنید، انتظار دیگری نباید داشته باشید. و به همین شکل این جریان نیز پایان گرفت. کتاب طنز در اسارت، صفحه:33📚 🆔https://zil.ink/shohada_fakeh