مسلمانان در شرايط سخت اقتصادى هستند، درست است كه مدينه تا اندازه اى نخلستان و كشاورزى دارد، امّا اين براى همه مردم كافى نيست. از آن طرف امكان خريد گندم و غلات به صورت زياد براى آنها فراهم نيست. در واقع، روزهاى سختى بر مسلمانان مى گذرد. خيلى از آنها در يك شبانه روز فقط چند دانه خرما مى خورند، درست است كه گرسنه هستند امّا با تمام توان تلاش مى كنند و براى حفظ اسلام زحمت مى كشند. چه كسى باور مى كند كه خود پيامبر مدّتى است گرسنه است؟ چه كسى از اين ماجرا خبر دارد؟ او غذاى خود را به ديگران مى بخشد، به آنانى كه ضعيف تر هستند، او تنها رهبرى است كه گرسنه مى ماند تا بقيّه گرسنگى نكشند. آن بانوى بزرگوار كيست كه با كمال حجاب و عفاف به سوى پيامبر مى رود؟ پيامبر بوى بهشت را احساس مى كند، بوى سيب را! خداى من! اين بوى سيب از كجاست؟ ماجرا چيست؟ اين بانو كيست؟ پدر به فداى تو باد دخترم! اين فاطمه(س) است كه به ديدار پدر آمده است. من بوى بهشت را از فاطمه ام استشمام مى كنم. فاطمه(س) به پدر سلام مى كند و به روى او لبخند مى زند. پيامبر با محبّت جواب سلام او را مى دهد. نگاه كن! پيامبر چقدر از ديدن دخترش خوشحال شده است، همه خستگى ها و گرسنگى هايش فراموش شده، آرى! فاطمه(س)، پاره تن پيامبر است. ــ پدر! امروز توانستم مقدارى گندم تهيّه كنم، آن را آسياب كردم و نان تهيّه كردم. اين نان را چند قسمت كردم. مقدارى به كودكانم، حسن و حسين(ع)داده ام، اين قسمت را هم براى شما آورده ام. ــ فاطمه جانم! من خدا را شكر مى كنم. سه روز است كه هيچ غذايى نخورده ام. پيامبر تكه نان را از دست فاطمه(س) مى گيرد، اشك در چشم فاطمه(س) نشسته است. چشم پيامبر به چشمان دخترش خيره مى شود: ــ دخترم! چرا گريه مى كنى؟ چه شده است؟ ــ كاش مى توانستم زودتر غذايى تهيّه كنم و براى شما بياورم. شما سه روز است كه هيچ غذايى نخورده ايد. امّا خوب مى دانيد تا امروز چيزى در خانه نبود تا براى شما بياورم. ــ گريه مكن! من طاقت گريه تو را ندارم. ــ پدر جان! مبادا به على در اين مورد سخنى بگويى! مبادا او غصّه بخورد. ــ پدر به فداى تو شود. خاطرت جمع باشد من به شوهرت چيزى نمى گويم. اكنون فاطمه(س) به سوى على(ع) مى رود تا او را ببيند. پيامبر چقدر دوست دارد تا بار ديگر دخترش را در آغوش بگيرد، آخر او هر وقت دلش براى بهشت تنگ مى شود فاطمه اش را مى بويد و مى بوسد، امّا او بايد صبر كند تا به خانه فاطمه(س) برود، اينجا كه نمى شود دخترش را ببوسد. 💕💕💕💕💕🍃🍃🍃🍃🍃 ❣❣☂️☂️ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59