❤️ دلنوشته و خاطره ای از جهادگر بسیجی، سنگرساز بی سنگر و امدادگر شهید🌷،
#مسیح_اسدی گندمانی
📝 سلام بر امام شهداء🌷 و سلام بر شهیدان🌷🌷 جنگ تحمیلی
بازگوکردن خاطرات جبهه و جنگ نیاز به زمان و دقت بسیاری دارد، چرا که لحظه به لحظه آن دوران همه خاطرات است. ایثارها و ازخودگذشتگی های آن دوران همه خاطرات است.عبادت ها، شب زنده داری ها، ذکر ها، ندبه ها، زیارت عاشوراها، توسل ها، یازهراها و... همه و همه خاطره است.
از همسنگر همکار خود از صداقت، از متانت از وقار، از .... چه بگویم که زبانم قاصر و قلم توان نوشتن ندارد. از که بگویم؟ از شهید🌷 مسیح اسدی، سنگرساز بی سنگر.
همسنگر در جهاد سازندگی، در آبادانی روستاهای دورافتاده آن زمان که در بخش اردل بود. در دیناران، پوراز، آب سرده، چشمه سلیمان و در بسیاری از جاهای دیگر همکار و همیار هم بودیم، حتی در کلاس درس شبانه همراه هم بودیم. از کجا بگویم؟ از استعداد بی نظیر ایشان در درس زبان و ریاضی بگویم؟ از کدامین رشادت ها و از کدامین جوانمردی ها بگویم؟ واقعا قلم از بیان آن همه رشادت، شجاعت و دلیری قاصر است.
از موقعی که از بسیج بروجن پشت مهمانسرا آماده اعزام شدیم تا زمانی که با هم بودیم، لحظه به لحظه آن دوران همه خاطره است. از کجا بگویم؟ از ایثار و گذشت ایشان، از صداقت و یک رنگی ایشان ویا از جوانمردی و بی ریایی ایشان بگویم؟ هرچه بگویم کم است. نمی توانم مریدان وپیروان امام امت 🌺 را توصیف کنم. عاشق امام بودند. وصیتنامه های ایشان گواه است بر ارادت خالصانه اش نسبت به امام امت 🌺.
در جزیره مجنون که باتلاقی بود و رفت آمد بسیار مشکل، برای مسیریابی رفته بودیم که در آن شب در آب ها و باتلاق ها سرگردان شدیم. تا صبح سرگردان بودیم که ایشان با استعداد و هوشیاری که داشت ما را به طرف خودی آورد و از مهلکه نجات داد.
در یکی از عملیات ها، بنده تدارکات بودم. تانکر بیست هزاری را هدایت می کردم که در جاده قیرپاشی کند و در حال جاده سازی مورد شناسایی قرار نگیرد. مسیرها درهم و برهم بود. تابلو پیدا نبود. بنده از جلو و کامیون قیر هم از پشت سر می آمد. ناگهان صدای گلوله خمپاره و توپ بلند شد و کامیون قیر هم قیچی کرد و ماند. کاری هم از دست ما بر نمی آمد. چند لحظه ای گذشت که شهید مسیح اسدی با یکی از برادران جهادگر که راننده بود سر رسیدند و گفت کامیون را کجا می بری؟ گفتم می برم برای بنه. گفت راه بنه از این سمت نیست شما داری به طرف عراقی ها می روی. گفتم چطور؟ گفت نگاه کن به فاصله ۳ کیلومتری نیروهای عراقی رفته اید. راننده هر طور بود کامیون را برگرداند و برگشتیم به طرف بنه شهید اسدی.
شهید 🌷 اسدی از زمان آغاز مأموریت، ما را زیر نظر داشت که این نشان دهنده حس مسئولیت پذیری ایشان بود. ایشان باعث شدند که این ماموریت به نحو احسنت انجام گیرد.
در پایان از خداوند منان می خواهم که آنها را با شهداء صدر اسلام محشور گرداند.ان شا الله که پیرو خط و ادامه دهنده راه شهداء 🌷 باشید.
📚 تهیه و تدوین توسط ستاد مردمی یادواره شهدای شهرستان بروجن با بهره گیری از متن ارسالی توسط رزمنده جهادگر و جانباز بسیجی، رضا قلی رضی (همرزم شهید 🌷)
http://asheghaneshahadat1.blogfa.com/post/56
🍃🌷🍃🌷
#یادواره_شهدا
https://eitaa.com/shohadab
.