▪️🌷برگی از خاطرات شهدا🌷▪️ 🥀یکی از همکاران ایشان بعد از شهادت می‌گفت: یک روز من آمدم توی اتاق، ایشان سر سجاده بود و در حالی که خیلی توی خودش غرق بود به من گفت: یعنی میشه من هم شهید بشم. 🥀علی یک شب در خواب می‌بیند که داعش به مجلس حمله کرده و تیری به سرش می‌زنند. وی این خواب را برای خانواده‌اش تعریف کرده بود. به خواهرش می‌گفت: در خواب دیدم که داعش به مجلس آمده و همه را به رگبار بستند و من این طرف و آن طرف می‌دویدم و نمی‌دانستم که چی کار کنم. رفتم زیر میز قایم شدم. آمدند با تیر زدند به سرم. خواهرش به علی گفته بود: از این حرفا نزن. اگر هم داعش آمدند نرو جلو. علی گفت: چرا نروم؟ باید از کشور و ناموس دفاع کنم... راوی: همسر شهید 🕊 🌘🍁شبتون شهدایی🍁🌘