✨﷽✨ 📖داستانک ✍جوانی‌به‌حکیمی‌گفت:«وقتی‌ همسرم‌را،انتخاب‌کردم،در‌نظرم‌‌طوری‌ بودکه‌گویا‌خداوندمانندش‌رادر‌☁️ دنیانیافریده‌است.‌وقتی‌نامزد🌿 شدیم،بسیاری‌را‌🍂 دیدم‌که‌مثل‌اوبودند.وقتی‌ازدواج‌📒 کردیم،خیلی‌هارا،ازاو‌زیباتر‌یافتم.‌چند‌🚀 سالی‌راکه‌را‌با‌هم‌زندگی‌کردیم،دریافتم‌💌 که‌همه‌زن‌ها،از‌همسرم‌‌بهتراند🐾 حکیم‌گفت:«آیا‌دوست‌داری‌🌼 بدانی‌از‌همه‌این‌ها‌تلخ‌تر‌و🌒 ناگوارتر‌چیست؟»‌جوان‌گفت:‌«آری.»🎨 حکیم‌گفت:«اگرباتمام‌زن‌های‌دنیا‌🌎 ازدواج‌کنی،احساس‌خواهی‌کرد‌🚙 که‌سگ‌های‌ولگردمحله‌شمااز🔩 آن‌ها‌زیباترند.»‌جوان‌با‌تعجب‌پرسید:✨ «چرا‌چنین‌سخنی‌‌می‌گویی؟»🗣 ‌حکیم‌گفت:‌«چون‌مشکل‌در‌همسر‌تو‌نیست. مشکل‌اینجا‌است‌که🏏 وقتی‌انسان‌قلبی‌‌طمع‌کار‌و‌چشمانی‌👀 هیز‌داشته‌‌باشدوازشرم‌خداوند‌☁️ خالی‌باشد،‌محال‌است‌که‌چشمانش‌را‌🌞 به‌جز‌خاک‌گور‌چیزی‌دیگر‌پر‌کند.‌🌈 آیا‌دوست‌داری‌دوباره‌همسرت‌🌂 زیباترین‌زن‌دنیا‌باشد؟جوان‌گفت:«آری.» حکیم‌گفت:🗣 «مراقب‌چشمانت‌باش.»👀🐳 ‌‌