است. ولی زنده ماندن شما، خدمت بزرگ‌تری است. پیچک گفت: برایم دعا کنید چرا که اگر شهادت نصیب من شود تأثیر بیشتری دارد. خلاصه؛ برادرم هر کاری کرد، پیچک نگذاشت آن آیه را کامل کنار گوش او بخواند. بعد هم، به همراه ستون نیروهای خط‌شکن، راهی خط مقدم جبهه شد. پیچک که راه افتاد، فرمانده‌ی گردان خط‌شکن به او گفت: ... برادر پیچک شما؛ بگو چه کار کنیم و از کجا برویم؟ پیچک گفت: البته با توجه به این‌که بنده تقریباً به منطقه بیشتر از شما آشنایی دارم، راهنمایی‌تان خواهم کرد، ولی شما فرمانده هستی و جایگاه فرماندهی‌تان در این گردان، محفوظ است. دستورات را شما باید صادر کنید. من طبق دستوری که می‌دهید، مسیر را نشان می‌دهم. بنده به همراه آقای حسین خالقی و سرهنگ نیازی؛ داخل یک دستگاه نفربر زرهی بی‌.ام.پی نشسته بودیم و جلوی ستونِ سوار زرهی حرکت می‌کردیم. تانک‌ها به چند دسته تقسیم شده بودند و هر کدام به طرف یک محور حرکت می‌کردند. خودمان هم در یک دره، بین تنگه‌ی قاسم‌آباد و چم امام حسن(ع)، جایی که از دید دشمن پنهان بود، قرار گرفتیم و مشغول هدایت آتش ادوات و زرهی شدیم. حوالی ساعت9:30 صبح روز بیستم آذر بود که صدای گرفته و پریشان محسن وزوایی را از پشت بی‌سیم شنیدم که داشت مرا صدا می‌زد: ابراهیم، ابراهیم، محسن! ابراهیم، ابراهیم، محسن!... گفتم: محسن‌جان؛ به گوشم! گفت: پیچک؛ الله‌اکبر شد. "کتاب کوهستان آتش" صفحه ۲۵۰ تا ۲۵۳ کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani