یکدفعه یکی از دکترها دست از کار کشید. دستکشش را درآورد و گفت: «دیگر تمام شد.»
بیراه نمیگفت؛ فشار تقریباً صفر بود.
یکی دیگر از دکترها به او تشر زد که چرا کشیدی کنار؟
فشار کمکم بالا آمد و دوباره شروع کردند.
دکتر منافی، همان طور که میآمد
#بیمارستان_بهارلو، تلفن زده بود که دکتر سهراب شیبانی، جراح عروق و دکتر ایرج فاضل هم بیایند.
#شهید_بهشتی هم دکتر زرگر را خبر کرده بود.
دکتر محجوبی که حال و روز دکتر زرگر را دید، گفت: «نگران نباش، من خونریزی را بند آوردهام.»
عمل تا آخر شب طول کشید، اما دیگر نمیشد درمان را آنجا ادامه داد.
کنترل امنیتی
#بیمارستان_بهارلو مشکل بود.
تنها
#بیمارستانی هم که میشد بعد از عمل مراقبتهای لازم را به عمل آورد،
#بیمارستان_قلب بود.
آن موقع رئیس
#بیمارستان_قلب دکتر میلانینیا بود.
چند ماه بعد، نام همین
#بیمارستان را گذاشتند :
#بیمارستان_قلب_شهید_رجایی
هلیکوپتر خبر کردند.
نمیتوانستند بیمار را از میان ازدحام
#مردم_نگران بیرون ببرند.
محافظ پشت بیسیم گفته بود که
#قلب ایشان صدمه دیده؛ رادیو هم همین را اعلام کرده بود.
مردم نگران بودند که نکند
#قلب ایشان از کار افتاده باشد، آمده بودند و میگفتند «
#قلب ما را بردارید و به
#ایشان بدهید.»
با هزار ترفند، هلیکوپتر را وسط میدان
#بیمارستان نشاندند. تا برسند به
#بیمارستان_قلب، خط مونیتور وضعیت نبض، دو بار ممتد شد.
دکترها میگفتند
#آقا چند مرتبه تا مرز
#شهادت رفته و برگشته.
یکبار همان
#انفجار بمب بود، یکبار
#خونریزی بسیار وسیع و غیر قابل کنترل بود، یکبار هم جمع شدن پروتئینها در
#ریه و حالت
#خفگی.
#ادامه_دارد
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀