سه دقیقه در قیامت
قسمت نهم:
آزار مومن
در دوران جوانی در پایگاه بسیج شهرستان فعالیت داشتم. روزها و شب ها با دوستانمان با هم بودیم .شب های جمعه همگی در پایگاه بسیج دور هم جمع بودیم و بعد از جلسه قرآن، فعالیت نظامی و گشت و بازرسی و ...داشتیم .در پشت محل پایگاه بسیج، قبرستان شهرستان ما قرار داشت .ما هم بعضی وقت ها ،دوستان خودمان را اذیت می کردیم !البته تابا تمام این اذیت ها را در آن جا دادم .
برخی شب های جمعه تا صبح در پایگاه حضور داشتیم. یک شب زمستانی، برف سنگینی آمده بود. یکی از رفقا گفت :کی جرات داره الان بره تا ته قبرستون و برگرده ؟!گفتم :اینکه کاری نداره. من الان می رم .او هم به من گفت: باید یک لباس سفید بپوشی!
من سر تا پا سفید پوش شدم و حرکت کردم. خس خس صدای پای من بر روی برف ،از دور هم شنیده می شد. من به سمت انتهای قبرستان رفتم! اواخر قبرستان که رسیدم صوت قرآن شخصی را از دور شنیدم! یک پیرمرد روحانی که از سادات بود شب های جمعه تا سحر در انتهای قبرستان و در داخل یک قبر مشغول تهجد و قرائت قرآن می شد .فهمیدم که رفقا می خواستند با این کار، با سید شوخی کنند .می خواستم برگردم اما با خودم گفتم: اگه الان برگردم، رفقا من رو متهم به ترسیدن می کنند. برای همین تا انتهای قبرستان رفتم.
هرچه صدای پای من نزدیکتر می شد ،صدای قرائت قرآن سید هم بلندتر می شد !از لحن او فهمیدم که ترسیده ولی به مسیر ادامه دادم .
تا اینکه به بالای قبری رسیدم که او در داخل آن مشغول عبادت بود.
یکباره تا مرا دید فریادی زد و حسابی ترسید. من هم که ترسیده بودم پا به فرار گذاشتم. پیرمرد سید، رد پای مرا در داخل برف گرفت و دنبال من آمد. وقتی وارد پایگاه شد، حسابی عصبانی بود.
من هم ابتدا کتمان کردم ،اما بعد، از او معذرت خواهی کردم. او هم با ناراحتی بیرون رفت. حالا چندین سال بعد از این ماجرا در نامه عملم حکایت آن شب را دیدم. نمی دانید چه حالی بود ،که وقتی گناه یا اشتباهی را در نامه عمل
می دیدم، خصوصاً وقتی کسی را اذیت کرده بودم، از درون عذاب می کشیدم.
از طرفی در این مواقع ،باد سوزان از سمت چپ وزیدن می گرفت، به طوری که نیمی از بدنم از حرارت آن داغ می شد! وقتی چنین اعمالی را مشاهده
می کردم ،به گونهای آتش را در نزدیکی خودم می دیدم که چشمانم دیگر تحمل نداشت. همان موقع دیدم که آن پیرمرد سید، که چند سال قبل مرحوم شده بود ،از راه آمد و کنار جوان پشت میز قرار گرفت. سید به آن جوان گفت: من از این مرد نمی گذرم. او مرا اذیت کرد. او مرا ترساند.
من هم گفتم به خدا من نمیدونستم که صید در داخل قبر داره عبادت می کنه. جوان رو به من گفت :اما وقتی نزدیک شدی فهمیدی که ایشون داره قرآن
می خونه .چرا همون موقع برنگشتی ؟دیگه حرفی برای گفتن نداشتم .خلاصه پس از التماسهای من، ثواب دو سال عبادت های مرا برداشتند و در نامه عمل سید قرار دادند تا از من راضی شود.
دوسال نمازی که بیشتر به جماعت بود. دو سال عبادت را دادم به خاطر اذیت و آزار یک مومن!( مصاحبه با راوی این کتاب، بارها به خاطر گریه های ایشان قطع شد .یادآوری این خاطرات بسیار سخت بود.) اینجا بود که یاد حدیث امام صادق علیه السلام افتادم فرمودند :حرمت مومن حتی از کعبه بالاتر است.
* * *
در لابلای صفحات اعمال خودم به یک ماجرای دیگر از آزار مومنین برخوردم .شخصی از دوستانم بود که خیلی با هم شوخی میکردیم و همدیگر را سر کار میگذاشتیم .یک بار در یک جمع رسمی با او شوخی کردم و خیلی بد او را ضایع کردم.
خودم هم فهمیدم کار بدی کردم، برای همین سریع از او معذرت خواهی کردم. او هم چیزی نگفت. گذشت تا روز آخر که می خواستم برای عمل جراحی به بیمارستان بروم. دوباره به همان دوست دوران جوانی زنگ زدم و گفتم: فلانی من خیلی به تو بد کردم .یک بار جلوی جمع، تو را ضایع کردم. خواهش می کنم من رو حلال کن .من ممکنه از بیمارستان برنگردم .بعد در مورد عمل جراحی گفتم و دوباره بهش التماس کردم تااینکه گفت: حلال کردم، انشاالله که سالم و خوب برمی گردی.
آن روز در نامه عملم، همان ماجرا را دیدم. جوان پشت میز گفت:
این دوست شما همین دیشب از شما راضی شد. اگر رضایت او را نمی گرفتی باید تمام اعمال خوب خودت را میدادی تا رضایتش را کسب کنی، مگه شوخیه، آبروی یک مومن را بردی .
بعدها مطلبی از رسول گرامی اسلام صلی الله دیدم که تاثیرگذار بود .
روزی آن حضرت به کعبه نگاه کردند و فرمودند:
(( ای کعبه! خوشا به حال تو ،خداوند چقدر تو را بزرگ و حرمتت را گرامی داشته! و به خدا قسم حرمت مومن از تو بیشتر است ،زیرا خداوند تنها یک چیز را از تو حرام کرده، ولی از مومن سه چیز را حرام کرده: مال ،جان و آبرو ،تا کسی به او گمان بد نبرد)).
۱-خصال صدوق جلد ۱ صفحه ۲۷۲
۲-روضة الواعظین جلد ۲ صفحه ۲۹۳
ادامه دارد.
@shohadasafadasht