🌹 خاطره ای تامل برانگیز از آزاده سرافراز شهید محمد خمامی ابتدای اسارت مرا را به استخبارات برده بودند تا تخلیه اطلاعاتی کنند در حالیکه زخمی و خونین بودم مرا به سلول انفردای ‌انداختند از صدای اذانی که در فضای بیرون از زندان پخش می‌شد متوجه شدم در شهری شیعه نشین هستم به حضرت موسی بن جعفر(ع) متوسل شده و گفتم از شما خدمت حضرت زهرا(س) شکایت می‌کنم، که ناگهان در حالتی شبیه خواب و بیداری دیدم در سلول باز شد سه آقای جلیل‌القدر وارد شدند در حالیکه که من صورت آنها را کامل نمی‌دیدم از وضعیت خود برای آنها گفتم و اینکه به خاطر خونی بودن لباس و بدنم نجس هستم و نمی‌توانم نماز بخوانم، اینکه کی آزاد می‌شوم و خانواده‌ام در چه وضعیتی هستند، آن بزرگواران فرمودند: وضعیت شما خوب می‌شود و در روز تولد من آزاد می‌شوید نگران خانواده خود هم نباشید آنها را به خدا بسپارید، بعد از این دیدم در را باز کردند زخم پای مرا بستند و شلنگ آب گرم دادند تا خودم را تطهر کنم که به دنبال آن آمدم سلول و نمازم را خواندم. بعدها در سالروز ولادت حضرت موسی بن جعفر(ع) آزاد شدم و یاد آن خوابی که در زندان دیده بودم افتادم. @shohaday_110