پارت چهل وسه سکوی بهشت🌸🌿
#کتاب_سرو_قمحانه
#شهید_حسین_معزغلامی🌹
من یکی از بهترین دوست هام رو ازدست دادم،باوجودی که ماباهم حدودده سال اختلاف سنی داشتیم و من سنم بیشتر از حسین بود،ولی خیلی چیزهاازش یادگرفتم،حسرت میخورم واقعا حسین ازروزاول همش میگفت:«دعاکن شهید شم»من بهش می گفتم:«بزاربرسی عرقت خشک شه،تازه اومدی،اول بسم الله شهیدبشی!»ولی انصافاً خیلی زود به اون چیزی که میخواست رسید،اینم یکی از پست کارهایه که داشت،اینقدرزودخودش روساخت که به اون جایگاه رسید،من حدوددوازده ساله نتونستم به اون مرحله برسم توخیلی ازماموریت هابودم،توفیق شهادت حاصل نشده؛حسین خیلی خوب وپرانرژی کارمیکرد،واقعابه کارش عشق می ورزید،تنهاچیزی که حاضربودمرخصی براش بگیره رفتن به حیاط وپایگاه بسیج بود.حسین خیلی مقیدبودکه برنامه هیئت رفتنش بهم نخوره،نوکری امام حسین (ع)افتخارش بود،بهترین تفریحش هیئت رفتن بود،یکی ازمراسماتی که همیشه شرکت میکرد،مراسم شب های پنجشنبه شاه عبدالعظیم (ع)حاج منصور ارضی بود،ازقضاءیه دفعه پنجشنبه قرار شد بمونه محل کار،خلاصه یه حالی داشت،اومدپیش مسئول مون،بااون لفظ داش مشتی هیئتی که گاهاحرف میزدگفت :«حاجی یه اجازه بده ماامشب بریم،یه زیارتی سیدالکریم بکنیم و برگردیم»فرمانده مون همون که خیلی حسین رودوست داشت،گفت بروحسین آقا شب هم برنگردمن خودم جات هستم.اگه حسین ره صدساله رایک شبه رفت برا،این بودکه هیچ وقت هیئتش تعطیل نشد،فقط عاشق هامیدونن هیئت سکوی بهشته.
(دوست وهمکارشهید)