📔 (13) | خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی ✍️ عاشورای 1353 ، دستۀ عزاداری راه انداخت. با دویست نفر از دانش آموزها راه افتادند توی خیابان های اصلی اهواز؛ خیلی منظم، توی ردیف های سه نفره. هر صد متر که می رفتند، سیدحسین صندلی را می گذاشت وسط خیابان و می رفت بالا. آیه هایی از قرآن می خواند؛ آیه های دعوت به حق طلبی و جهاد. صوت زیبایش مردم را دورشان جمع کرده بود. روی پیراهن های مشکی شان یک حمایل مورب انداخته بودند و نوشته بودند: «اِنَّ الحیاةَ عقیدةٌ و جهادٌ» حساب همه چیز را کرده بود. دسته را جوری هدایت کرد که مثل بقیۀ دسته های عزاداری داخل فلکه دور مجسمۀ شاه در میدان مجسمۀ اهواز نچرخند. به خیابان پهلوی که رسیدند، صندلی را درست گذاشت وسط خیابان. رفت بالا و بلندگو را گرفت سمت ادارۀ آگاهی. فریاد زد:«اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید.» مردم هاج و واج نگاهش می کردند. آن زمان این کارها به حرف هم ساده نبود، چه برسد به عمل! مأمورین شهربانی ریختند و چندتایی شان را دستگیر کردند. سیدحسین را نتوانستند، اما اسمش رفت توی لیست سیاهشان. 🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh