⭐️یادی از سردار شهید سید محمد کدخدا⭐️
🌹ديدم سيد محمد باحالتي پريشان به سمت من مي آيد. گفت: « رسول از حاج مهدي خبري نداري؟»
مي دانستم كه حاج مهدي شهيدشده، اما دلم نيامد اين خبر را من به او بگويم. گفتم نمي دانم از ستاد لشكر بپرس. رفت. وقتي آمد، سيل اشك صورتش را ويران كرده بود. او را در آغوش کشيدم. گفت: « مگر من چه گناهي داشتم؟ » گفتم: چي شده سيد؟ غير از اينه که حاج مهدي به آرزوش رسيد. گفت: « تو نمي داني، ما با هم قول و قرارها گذاشته بوديم، چند سال بود مي خواستند ما را از هم جدا كنند هر دفعه با ترفندي مانع شده بوديم. نه من تحمل دوري حاج مهدي را داشتم نه حاج مهدي تحمل دوري مرا.» گريه كلامش را بريد. گفتم: خدا دوست دارد با تو اين گونه معامله كند. چرا اين قدر بي تابي مي كني؟
گفت: « نه، ما با هم قرار گذاشته بوديم كه ختم هايمان با هم باشد، تشيع جنازه مان با هم باشد.» چه خوب بعد چند هفته به قرار خود رسیدند.
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید