🌷رفته بودم تبلیغات, چشمم به جواد افتاد, گفتم نامرد تو خونه هر کی می رم می بینم یه نقاشی اویزونه, می گن یادگار جواده... خوب من هم می خواهم. سرخ و سفید شد و گفت چشم, اما ۵تومن خرج داره! گفتم برا یادگاری که پول نمی گیرن! گفت:با رنگ و بوم بیت المال که نمی تونم برات نقاشی بکشم. پول وسایل نقاشی میشه ۵ تومن. دست کردم جیب و پولو دادم و رفتم. وقتی برگشتم, دیدم همه زانوی غم بغل گرفتن. سراغ جوادو گرفتم گفتن عاشقانه رفت... 🌷به شهید بزرگوار، حاج منصور خادم صادق قول داده بودم که در مقری که ایشان فرمانده آنجا بود تصویری از بارگاه آقا اباعبدالله(ع)، همراه با سلام به حضرت بکشم. محمد جواد در تبلیغات لشکر بود و کارهای نقاشی را انجام می داد. می خواست برای عیادت از برادرش که تازه مجروح شده بود به شیراز برود، او را راضی کردم تا برای این امر با من همراه شود. قرار شد محمد جواد بارگاه آقا را نقاشی کند و من هم سلام را بنویسم. نزدیک های غروب کار ما تقریباً تمام شد. محمد جواد که پرچم را رنگ می کرد گفت: «حیف است، این پرچم باید با قرمز خونی رنگ بشه!» هنوز جمله اش تمام نشده صدای سوت خمپاره پیچید. خرده بتن های سنگر که بر اثر موج انفجار کنده شده بود، عینکم را شکاند، همه چیز را محو می دیدم. اما از چیزی که دیدم تنم یخ کرد. ترکشی بزرگ به پیشانی محمد جواد بوسه زده و کاسه سرش را برده بود, خون سرش بر بالای گنبد آقا، درست در محل پرچم پاشیده شده بود!" 🌷🌾🌷 فارس ↘️ تولد: شیراز شهادت: فاو ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻦ: ﮔﻠﺰاﺭﺷﻬﺪاي ﺷﻴﺮاﺯ 🌷🌷🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75