💫یادی از سردار شهید حاج اسکندر اسکندری 💫 🌷در منطقه کوشک بودیم. من پیک حاج نبی فرمانده لشکر بودم. جلسه فرماندهان بود، من از محل جلسه خارج شدم و بیرون آمدم. کنار سنگر، چشمم افتاد به حاج اسکندر که می آمد. چشمم رفت روی کفش هایش، خیلی توی چشم می زد. در آن هوای گرم و خشک، جفت کفش هایش که مشکی بود را گل مالی کرده بود. خنده ام گرفت. - حاجی چرا کفش هاتو این کار کردی؟ - بزرگوار، کفش هام پاره شده بود، دیگه قابل استفاده نبود، مجبور شدم کفش نو بگیرم. ترسیدم بسیجی ها کفش نو را پام ببینن، بگن اینها هر چی نو هست را برای خودشان بر می دارن به ما می گن نداریم و نمی دن. کفشم را گل مالی کردم که نویی اش توی چشم نزنه! بغض توی گلویم پیچید. با سکوت آن قامت رعنا،‌که پدر همه رزمندگان لشکر فجر بود را همراهی کردم. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید