خواهر شهید می‌گوید: "روزی که داشت عازم جبهه می‌شد، ما رفته بودیم بدرقه. انقدر رزمنده‌ها زیاد بودند که علی پیداش نبود. یک دفعه دیدیم از بین جمعیت یکی پرچم به دست گرفته و از روی خوشحالی بالا و پایین می‌پره؛ خودش بود که بالاخره موفق شده بود با ترفند خاصی راهی جبهه بشه و حالا از شادی زیاد روی پاهاش بند نبود." بیشتر می‌خواست از برادر شهیدش بگوید اما بغض امانش نداد. ۱۳۹۹٫۰۸٫۱۳ 🆔 @shohadayebehdari