⭕️ ✍️ شبی دزدی خانۀ همسایه عارفی را زد. از شبِ روز بعد، مردم از ترس، در محله‌ی عارف، شب‌ها در دکّان می‌خوابیدند و نصف‌ شب بیدار شده و بیرون از خانه را نگاه می‌کردند. بعد از یک هفته مردم مطمئن شدند، دزد، غریبه‌ای بود که از شهر دیگری آمده‌ و اینک فرار کرده و دیگر در شهر نیست. پس راحت در خانه‌ها خوابیدند. 🔹ده روز بعد یکی از همسایگانِ عارف مُرد. عارف نزدیک اذان صبح به کوچه‌ها رفت و درب خانۀ مردم را کوبید و به همه گفت: «در مسجد جمع شوند، خبر مهمی دارم، هر کس نیاید پشیمان می‌شود.» 🕌مردم خواب‌آلوده در مسجد شهر جمع شدند. عارف گفت: «نمازتان را بخوانید تا بر منبر بروم.» مردم نمازشان را خواندند و عارف منبر رفت. گفت: «واقعاً بر شما متاسفم که دزدی در گوشۀ این شهر مالی از یکی برد، همه شهر شب‌ها بی‌خواب بودید که مبادا آن دزد، سراغ خانه و مغازه شما هم بیاید و اجناس شما را هم بدزدد. اما امروز کسی از جمع ما رفت ولی ما شب را خوابیدیم و هرگز بیدار نماندیم تا عبادتی کنیم که فردا هم نوبت ماست. آن دزد مال همه شما رو نمی‌دزدید! ولی اجل جان همۀ ما را خواهد دزدید.» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💢کانال خبری @shohadayeiran57