🌹فاطمه خانم دو یا سه سالش بود که آقاجواد برایش پارچه سفید گلدار خرید، گفت:
«خانم این چادر را برای دخترمان بدوز، بگذار بهمرور با چادر سر کردن آشنا شود.»
از آن به بعد هر وقت پدر و دختر میخواستند از خانه بیرون بروند، آقا جواد میگفت:
«نمیخواهی بابا را خوشحال کنی؟» بعد فاطمه میدوید و چادر سر میکرد و میدوید جلوی بابا و میگفت «بابا خوشگل شدم؟»
باباش قربانصدقهاش میرفت که خوشگل بودی، خوشگلتر شدی عزیزم، فاطمه ذوق میکرد.
یک روز چادرش را شُسته بودم و آماده نبود، گفتم:
«امروز بدون چادر برو» فاطمه نگران شد گفت:
«بابا ناراحت میشود» بالاخره هم آقاجواد صبر کرد تا چادر خشک شود و بعد بروند بیرون، وقتی آقا جواد نماز میخواند، دخترم پشت سر بابایش سجّاده پهن میکرد و همان چادر را سَر میکرد و به بابایش اقتدا میکرد و هر کاری بابایش میکرد، او هم انجام میداد.
🌷شهید جواد محمدی
💢کانال خبری
#شهدای_ایران
✅
@shohadayeiran57